کد: 215
نام ونام خانوادگی : حاج محمد صالح اصطهباناتی
نام پدر : خلیل
تاریخ تولد : 10 آذر 1340
سن : 26 سال
تحصیلات : سوم دبیرستان
شغل : پاسدار
استان : فارس
شهرستان : استهبان
بخش : استهبان
ارگان اعزام کننده : سپاه
یگان : لشکر 35 امام حسن
عملیات : بیت المقدس3
مسئولیت در جبهه : فرمانده گردان
حضور در جبهه : 1290 روز
تاریخ شهادت : 25 اسفند 1366
محل شهادت : سلیمانیه عراق
کد: 215
نام ونام خانوادگی : حاج محمد صالح اصطهباناتی
نام پدر : خلیل
تاریخ تولد : 10 آذر 1340
سن : 26 سال
تحصیلات : سوم دبیرستان
شغل : پاسدار
استان : فارس
شهرستان : استهبان
بخش : استهبان
ارگان اعزام کننده : سپاه
یگان : لشکر 35 امام حسن
عملیات : بیت المقدس3
مسئولیت در جبهه : فرمانده گردان
حضور در جبهه : 1290 روز
تاریخ شهادت : 25 اسفند 1366
محل شهادت : سلیمانیه عراق
مکان قبر مطهر
زندگی نامه شهید عزیز محمد صالح
طلیعه حیات
خطه ی لاله پروراستهبان در آذر ۱۳۴۰ ه ش میلاد کودکی را جشن گرفت که از دودمان آفتاب بود و از قبیله سرخ شقایق. او را حاج محمد نامیدند و زیبا نامی را زیبنده وجودش کردند که چون ندای اذان در گوشش طنین انداخت، دل خدایی و شوریده اش با محمد (ص) و خاندان او پیوندی بس همیشگی و ناگسستنی بست. با اینکه 26 بهار بيشتر از خدا عمر نگرفت، اما او يك تاريخ با عظمت بود. از كودكيش تا تحصيلش و از جهاد تا شهادتش همه گوياي بزرگي روح و عظمتِ پيمان و تقدّس وجودش بود.
مادر محمد چنین روایت میکند: « زمانی که هشت سال بیشتر نداشتم، مرا به بارگاه امام علی (ع) بردند و در آنجا جهت تبرک گوشواره ای را به گوشم آویزان کردند و به من گفتند نیت کن و دو تا از فرزندانت را نذر آقا امام حسین نما. آن موقع معنی زندگی، ازدواج، خوب و بد دنیا را نمیدانستم، حالا می فهمم که محمد و ابراهیم متعلق به من نبودند و مالک شان کس دیگری بود و آنها را برای خود برگزید».
روزهای کودکی او با نور و نماز دمساز شد و آهنگ جهاد را از زمانی آغاز کرد که دستان کوچکش را به دست پدر می سپرد و در نماز جماعت مسجد محله میری که به امامت حجت الاسلام شهید فقیهی اقامه می شد شرکت میکرد.
در سنگر علم
هفت سالگی محمد با رفتن به مدرسه آغاز گشت و الفبای عشق و ایثار را در لحظههای تحصیل فرا گرفت. از هوش و ذکاوت فوقالعادهای برخوردار بود و در فراگیری کتب درسی تلاشی بی وقفه داشت . گرچه در کنار تحصیل همراه با برادر شهیدش – شهید ابراهیم صالح – در کوره های آجرپزی مشغول به کار بود؛ اما این امر هرگز باعث نشد که از درس خواندن غافل بماند.
دوره های دبستان و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و با شور و علاقه زیادی، وارد دبیرستان شد و در رشته بازرگانی ادامه تحصیل داد. هنوز دوره دبیرستان را به پایان نرسانده بود که زمزمه های انقلاب با شهادت حاج آقا مصطفی خمینی (ره) کشور را فرا گرفت و او با هوشی سرشار و تلاشی وافر درس جهاد و مبارزه را از پشت نیمکت های مدرسه آغاز کرد و خاطرات زیادی را از عشق به امام و انقلاب اسلامی بر در و دیوار آن جا به یادگار گذاشت.
سیرت ماه
خنده ای زیبا و شیرین اکثر اوقات بر لبان سردار نقش بسته بود، خنده ای که دنیا را به مسخره گرفته بود و در سختترین شرایط از لبانش جدا نمیشد. از اعتماد به نفس بالایی برخوردار بود و این دلیلی بر آنکه در لحظههای حساس جنگ فقط با توکل به خدا رزمندگان را به نحو شایستهای فرماندهی کند. ترس برایش معنا نداشت و دلیرانه تا دل دشمن میرفت. صلابت و شهامت او، خود نشان از آن داشت که برای دست یافتن به وصال باید سختی کشید و صبورانه مرزها را پیمود. چشمان نافذش همه گویای آن بود که این مرغ باغ ملکوت، چشم بر آسمان دارد و لحظه ای پرواز را از یاد نمیبرد. لبهای روزهدارش او را به صبر و استقامت دعوت کرده تا بهتر بتواند روزهای سخت فراق را متحمل شود.
اگر لحظه ای از کار فارغ می شد با تسبیحی که همیشه به همراه داشت لب به حمد و ستایش خدا می گشود و به نماز و راز و نیاز های شبانه دلخوش داشت. قرآن تنها وسیلهای بود که سردار، روزهای زندگی خود را با نور آن مزین و آراسته کرد و آنچه که تا آخرین لحظات زندگی هرگز از زبانش نیفتاد فقط اسلام بود و اسلام.
روزنه ای به سحر
کتابخانه ولیعصر (عج) که کانون مذهبی ـ سیاسی شهر محسوب می شد؛ هنوز هم شعله های خشم محمد را نسبت به رژیم در خویش احساس میکند. عشق به انقلاب، اندکی او را آرام نمی گذاشت. در هر محفلی که سخن از انقلاب، امام و آزادی بود، دامن کشان به پرواز در می آمد، مبارزی بود نستوه و خستگی ناپذیر که شمع وجودش، گرمی بخش مبارزات شده بود و در جلسات گرم و آتشینی که به رهبری شهید حجت الاسلام فقیهی برگزار میشد حضوری فعال و چشمگیر داشت. او نه تنها خود در این جلسات شرکت میکرد، بلکه از راه مدرسه همکلاسیها، دوستان و همسالان را نیز تشویق و ترغیب به مشارکت در این برنامهها میکرد.
در حرکتهای دانشآموزی ضد رژیم، نقشی شایسته و برجسته ایفا می نمود. روزها تا پاسی از شب با همکاری معاون دبیرستان به تکثیر و توزیع اعلامیه های حضرت امام میپرداخت وبه مقابله با مأمورین و عمال ستمشاهی میپرداخت. در به تعطیلی کشاندن دبیرستان، هماهنگی برنامهها و تنظیم شعار، همیشه آماده و حاضر بود و برای به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی دائماً در کشمکش مرگ و زندگی.
درهر صورت این جوان مبارز با اراده آهنین به جنگ طاغوت رفته و هیچ گاه ساکت نیست، یا اعلامیه پخش میکند، یا شعار می نویسد و یا شعار میدهد و و اوج شهامت و دلاوری خود را در روزهای پر التهاب انقلاب، زمانی به نمایش می گذارد که در آن خفقان شدید و نفس گیر با شجاعت تمام، عکس طاغوتی شاه را از دیوار مدرسه پایین میکشد و عکس زیبای امام خمینی را زینت بخش کلاس می نماید.
در روشنای فجر صادق
موج توفنده انقلاب با رشادتهای زنان و مردان دلسوخته به ساحل آرامش رسید و با ورود حضرت امام حکومت ۲۵۰۰ ساله ظلم و بیداد سرنگون گشت؛ اما با این وجود زمزمه های گروه های منافق و ضد انقلاب در گوشه و کنار شهر به گوش میرسید و محمد با بینش عمیقی که از اسلام داشت، در محیط مدرسه هر فرصتی را غنیمت میشمرد و به ارشاد و راهنمایی وابستگان گروهکهای منحرف مشغول می شد. عشق به اسلام چنان در وجودش ریشه دوانیده بود که ناملایمات و سختیها را با آغوش باز می پذیرفت و فقط به آرمانهای اسلام می اندیشید. او برای جلوگیری از پخش اعلامیه گروهک ها، شب نامه ها و تبلیغات سوء منافقین شب تا صبح را در خیابانها به گشت و نگهبانی می پرداخت و چشمان شب پیمایش تا طلوع آفتاب بیدار می ماند تا به نهال نوپای انقلاب ضربه ای وارد نشود.
با تشکیل بسیج مستضعفین به دستور امام خمینی (ره) جزء اولین کسانی بود که افتخار بسیجی بودن یافت و دل بی قرارش در جمع باصفای بسیجیان آرام و قراریافت.
در انجمن اسلامی دبیرستان که محمد خود یکی از دانش آموزان ممتاز و عضو فعال آن بود به هدایت دانشآموزان فریب خورده میپرداخت و با افراد گمراه که عقاید کمونیستی را مروج بودند برخورد و مقابله می کرد.
پیوند سبز
بوی هجرت همهی شهر را فرا گرفته و شعلههای جنگ تحمیلی بیداد میکند؛ سردار لحظه قرار نمیگیرد و چنان دلش در گرو جبهه است که کمتر هوای بازگشت دارد؛ اما با این همه از مسئولیت شانه خالی نمیکند، در روزهای آتشین جنگ، عاشقانه بر سنت رسول خدا (ص) گردن می نهد و همراه با شکوفه های بادام و نغمه بلبلان سرمست در فروردین سال ۱۳۶۲ همسری همراه و همدل برمی گزیند و زندگی مبارکی را آغاز می نماید که از سرمایه وجودی سردار دو در گرانبها به یادگار می ماند.
همسرش از روزهای خاطره انگیز آشنایی چنین میگوید: «هنگام خواستگاری، اولین شرط حاج محمد این بود که همسر من باید راه اسلام را ادامه دهد، من پیرو ولایت فقیه هستم، هر وقت که امام خمینی (ره) دستور دهند، باید بروم و زمانی که من این شرط را پذیرفتم ازدواج کردیم. مهریه من یک جلد کلام الله و دوازده سکه بهار آزادی به نام دوازده امام بود».
سردار اگرچه پس از این پیوند سبز کمتر در کنار خانواده بود و بیشتر اوقات در جبهه به سر می برد؛ اما هرگاه که برای مدت کوتاهی به مرخصی می آمد، خانواده را چنان از محبت خود سیراب می کرد که همسر و فرزندانش احساس تنهایی و دلتنگی نکنند، همسرش می گوید: هنگام تولد دومین فرزندم، خانواده از حاج محمد میخواهند که به خانه بیاید ولی او در پاسخ میگوید: نه اینجا (جبهه) بیشتر به من نیاز دارند.
به پیشواز عشق
جهاد؛ مبارزه است، حرکت و هجرت رفتن و پیمودن، دنیایی است برای دنیا گریزان، برای آنان که به دنبال بهانهی پروازند و لحظه های خود را وقف تلاش و جهاد کردهاند. سردار دلاور ما از خیل آنهایی است که پس از کسب دیپلم با گامی استوار و اراده ای آهنین به جمع پاسداران انقلاب اسلامی پیوست تا قامتش که چون سرو می نمود عزت و آزادگی اسلام را به نمایش بگذارد. از همان روزهای آغازین جنگ، شولای عشق برتن کرده و به فراگیری آموزش های نظامی پرداخت. اولین دیدار او با جبهه در دیار سوسنگرد بود که این آغازی شد برای آن که پای سردار به جبهه باز شود و شروعی باشد برای حضور مداوم او در جبهههای هشت سال دفاع مقدس.
با شروع نخستین زمزمههای عملیات فتح المبین راهی جنوب میشود و سینه پهناور دشت عباس را مالامال از گذشت و ایثار خود می نماید، پس از گذشت مدتی، با دیگر مشتاقان وصال، خود را
به عملیات بیت المقدس میرساند و در پهن دشت تفتیده خوزستان دلاوری های زیادی باقی میگذارد، به فرماندهی نیروهای رزمنده میپردازد و برای آزادی خرمشهر رشادتها از خود نشان میدهد و صبر و استقامتی وصف ناشدنی به یادگار می گذارد.
اکنون سردار، دیگر از آن خود نیست و تنها به پیروزی اسلام میاندیشد، جنوب و غرب برایش فرقی ندارد و هر جا که بویی از عملیات به مشام برسد، به پرواز در میآید.
عملیات «مسلم بن عقیل» یکی دیگر از چندین عملیاتی است که سردار در آن حضور یافته است، در این عملیات تیری از خیمه کفر برمیخیزد و دستان پرتوانش را نشانه می رود؛ اما او روئین تن است، زخمها را نشانه ای از وصال میبیند و امیدوارتر از قبل به شهادت می اندیشد. هرگاه فرصتی بیابد به پشت جبهه می آید و در مکان و سمتی دیگر به اسلام و قرآن خدمت می نماید.
پس از عملیات پر افتخار مسلم بن عقیل به شهر می آید و مسئولیت «عقیدتی سیاسی شهربانی» شهر را عهده دار می گردد و به اصلاح امور میپردازد. آنچه برای سردار بسیار مهم است اسلام است و احیای دین خدا که آن هم مرز نمیشناسد، به همین دلیل در هنگامه ای که دشمن صهیونیستی، مردم مظلوم و بی دفاع فلسطین را آماج گلوله های آتشین خود قرار داده و با هجوم به جنوب لبنان خانه و کاشانه شیعیان را ویران و آن ها را روانهی جبل عامل مینمود و می رفت تا ادعای واهی تسلط از نیل تا فرات را عملی کند، سردار راهی جنوب لبنان شد تا جمله «ان الحیاة عقیده و جهاد» را معنی کند.
آری سرداررفت تا در سرزمین انبیا به نیروهای «حزب الله» آموزش دهد و خود شش ماه مبارزی بی امان در برابر دشمن صهیون باشد که این فصل از زندگی اش نیز همچون ستاره ای در آسمان هستی اش خودنمایی میکند. پس از بازگشت به ایران به عنوان «مسئول آموزش عقیدتی» سپاه استهبان، مشغول می شود آنگاه عازم جبهه شده و برای مدتی مسئولیت «آموزشی عقیدتی سیاسی» لشکر المهدی عجل الله در جبهههای جنوب را عهده دار می گردد. در همین سمت مشغول به خدمت است که زمزمههای «عملیات والفجر 8» به گوشه رزمندگان میرسد و سردار بی تاب و بی قرار نزد فرمانده لشکر میرود و از او خواهش میکند که اجازه دهد در این عملیات حساس و مهم شرکت کند که پس از اصرار فراوان راضی میشوند که حاج محمد نیز با دیگر دوستان راهی عملیات شود، در همین عملیات با پیکرغرق به خون و مجروح برادرش «شهید ابراهیم صالح» روبه رو میشود، سر دوراهی قرار میگیرد که به عقب برگردد و به برادرش کمک کند یا عملیات را ادامه دهد؛ اما هدف برادرش بسی بالاتر است، با پارچه ای زخم ابراهیم را می بندد، بوسه ای بر پیشانی اش می نهد، او را در سایه قرار میدهد و با دیگران به جلو حرکت می کند، پس از پیروزی در این عملیات علیرغم میل باطنی اش به شهر برمی گردد و مسئولیت بسیج شهرستان را به عهده میگیرد و در راه اندازی بسیج خواهران و تقویت با پایگاه های مقاومت همت می گمارد.
و مدتی هم به فرماندهی و آموزش معلمان و کارمندان دولت مشغول می شود، آنگاه یک دوره فرماندهی کوتاه مدت می بیند و مجدداً راهی جبهه میشود از آنجا که نیروهای استهبان حضوری گسترده در جبهههای نبرد داشتند خلأ یک تشکیلات مستقل نظامی به نام این شهرستان کاملاً نمایان بود برای منسجم ساختن این نیروها به همتی بلند و عظمی راسخ نیاز بود که سردار با همان روحیه مسئولیت پذیری که داشتند به رزمندگان استهبان نظمی خاص بخشید آنان را فرماندهی نمود و در یک گردان گرد هم آورد و بدین ترتیب پایهگذار گردان همیشه پیروز هنر گشت، پس از آن با گردان خود وارد تیپ امام حسن (ع) می گردد که مقارن با عملیات کربلای ۴ است از همان لحظه لباس رزم میپوشد و به منطقه عملیاتی میرود در آن هنگام خبر شهادت برادرش ابراهیم را میشنود ولی حاضر به ترک منطقه نمیشود، چند روز بعد در عملیات کربلای ۵ به نبرد با دشمن می پردازد و پیروزی شرق دجله را به امت اسلام هدیه میدهد، در همین عملیات از ناحیه پا به شدت مجروح می گردد که پس از بهبودی نسبی شب شبی با عصا خود را به جبهه می رساند تا مبادا روحیه رزمندگان تضعیف شود، پس از آن همچنان در مقام فرماندهی گردان در عملیات نصر ۴ شکوه و افتخار دیگری می آفریند که شاهد عبور اسرا به دست توانمندش در تابستان ۱۳۶۶ در سطح شهر بودیم، در عملیات نصر ۸ و بیتالمقدس دو شرکت میکند و رشادتها به یادگار میگذارد.
سپس سرافراز و پیروز به مرخصی می آید و با اطلاعات سپاه برای دستگیری سارقین مسلح، شبانهروز میکوشد، در این روزها سردار شور و حالی دیگر دارد و دلی بی قرار و ناآرام، لحظه ای جبهه را از یاد نمی برد و طاقت ماندن در شهر را ندارد. همسرش می گوید:« آخرین بار که به مرخصی آمد مادر در اهواز زندگی می کردیم، شب سوم گفت اگر می خواهید لباس های مرا بشویید، وضو بگیرید چون این لباس ها آغشته به خون شهداست وضو گرفتم و لباسها را شستم فردای آن روز وقتی که می خواست برود، رفتارش با دفعات قبل فرق میکرد، از خانه که بیرون رفت، دوباره برگشت و گفت حواست به بچه ها باشد، به او گفتم ناراحت نباش برو، رفت و دوباره برگشت و گفت: جان زهرا (س) مواظب بچهها باش، اشک در چشمانش جمع شده بود و من با خودم گفتم این بار صالح بر نمیگردد».
آخرین جرعه
ساعت ۱۲ شب است، رزمندگان مشتاقانه راهی عملیات بیت المقدس ۳ هستند، فرمانده دلاور حاج محمد صالح در مورد انجام مأموریت و برخورد با موانع، تذکراتی میدهد، نیروهای اطلاعات برای راهنمایی رزمندگان آماده اند و مسافتی را با ماشین می روند و بقیهی راه را به دلیل گردنه های تند پیاده طی میکنند معاون گردان از سردار میخواهد که اجازه بده من جلو بروم؛ اما سردار میگوید: فرمانده خودش باید نفر اول باشد امشب هرطورشده باید در جمع بچه های شناسایی باشم، من از ماموریت خسته نمی شوم، تا نزدیکیهای دشمن می رود و به همرزمانش میگوید تا هوا تاریک است و عراقی ها متوجه نشده اند، برگردید، آنگاه خود با مسئول گروه جهت شناسایی به طرف عراقی ها جلو میرود، صبح قبل از عملیات فرا میرسد، رسم حنابندان، زیباترین خاطره ای است که بچه ها را به یاد شب دامادی میاندازد، سر و صورت خود را حنا می بندند و لحظاتی را به یاد وصال سپری میکنند، سردار از گرد راه میرسد و با دو پا وسط تشت حنا میرود، شادی وصل در چهره عاشقان موج میزند، سردار رزمندگان را به اتاق فرماندهی دعوت میکند، ماشین سرتراشی و ناخن گیر و قیچی برمی دارد مشغول میشود و میگوید باید با وضعی آراسته و مرتب به دیدار دوست برویم، او خود را آراسته و آماده کرده، نماز میخواند و پرواز را زمزمه می نماید، شب هنگام است و هوا بارانی و تاریک، سردار صالح برای رزمندگان سخنرانی می کند و می گوید: «عملیاتی در پیش است، هر کس کاری دارد، انجام دهد و خود را مهیای سفر نماید، همه هماهنگ و همگام حرکت میکنند، از شهر مهاباد میگذرد و به بانه میروند، جاده خراب است، ذکر خدا لحظهای از دهان سردار نمیافتاد و دائماً آیت الکرسی میخواند ساعت ۹ شب است، سردار صالح دستور حمله می دهد، در اولین حمله تعدادی به شهادت میرسند. سکوت و سیاهی شب، منطقه کوهستانی و برفی «کوجار» را فرا گرفته است، رزم بی امان خود را تا فتح سنگرها و مواضع دشمن ادامه می دهند … دقایقی قبل از مرحله دوم عملیات است، سردار بچه های گردان را فرا می خواند، آرام و صبور است ؛اما طوفانی در دل نهفته دارد، قاطع و باصلابت و سخن خود را آغاز می نماید:« بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر شما عاشورائیان زمان، عزیزان اینجا کربلاست، ندای لبیک یا حسین (ع) و هل من ناصر ینصرنی همین منطقه کوهجار است. اینجا مردعمل می خواهد نه شعار، اینجا میدان امتحان الهی است، باید انتقام این خونهای پاک شهدا که روی برف ها آرمیده اند گرفت، باید از جان گذشت و از خود رشادت نشان داد». با صدای بلند گفت: هر کس مرد میدان است بسم الله» .
وسعت نگاهش به افق های دور دست دوخته شده، هاله ای عالم ملکوت بر چهره اش نشسته و در آخرین کلام، به رسول خدا صلی الله تأسی میکند، از همرزمانش حلالیت میطلبد و میگوید:«هر کس حقی بر من دارد مطالبه نماید» دا رزمندگان به درد می آید و اشک پهنای صورتشان را فرا می گیرد، از درس نگاه سردار میخوانند که لحظه وصال نزدیک است و فرماند مهیای پرواز.
دستور حمله صادر میشود، قبل از حرکت رزمنده ای به او می گوید: «بگذارید من جلوتر از شما باشم» ولی ایشان می پذیرد، به نزدیکی های سنگر دشمن می رسد، همین که برمی خیزد تا نارنجک را به طرف سنگر تیربار دشمن پرتاب کند، او را مورد هدف گلوله قرار میدهند و قامت استوار اش را آماج تیر و گلوله می کنند.
همرزمانش او دوش گرفته و به عقب می برند، زیارت مولایش حسین (ع) لحظه ای از دهانش نمیافتد، به دوستانش سفارش میکند، جسدم را از این منطقه ببرید تا به دست دشمن نیفتد، غم بر چهره آسمان و زمین نشسته و ثانیههای وصل نزدیک و نزدیکتر میشود، سردار باوفای اسلام، سه بار «یا زهرا (س) » می گوید و با بدنی پاره پاره بال می گشاید، روح ملکوتی اش در آسمان غرب به پرواز در میآید و تا بی نهایت میرود.
وصيت نامه شهيد عزیز حاج محمد صالح اصطهباناتي
«يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُواْ نُورَ اْللَّهِ بِاَفْواهِهِمْ وَ يَاْبَي اْللَّهُ اِلا اَنْ يُتِمَ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ.»
كافران مي خواهند كه نور خدا، به نفس تيره و گفتار جاهلانهي خود خاموش كنند و خدا نگذارد تا آن كه نور خدا را در منتهاي ظهور و حد اعلاي كمال برساند، هر چند كافران ناراضي و مخالف اوباشند.
(سورهي توبه، آيهي 32)
درود و سلام خدا بر فرستادهي خود محمّد(ص) و امام عصر(عج) و نايبش امام خميني دام ظله العالي. سلام خدا بر آنان كه مانند ياران حسين(ع) استقامت ورزيدند و به ما عزت و شرف بخشيدند.
اين حقيـر محمّد صالح فرزند خليــل به شمـارهي شناسنامه 234 صادره از اصطهبانات بنابر وظيفهي شرعي و اسلامي خود وصيتنامهام را به شرح ذيل اعلام ميدارم.
خدايا به يگانگي و توحيد تو ايمان دارم و شهادت مي دهم كه محمد(ص) رسول و فرستادهي توست و پس از او 12 خورشيد درخشان كه نخست علي(ع) شير شجاعت و آخرش امام زمان(عج) كه ان شاالله با ظهور خود عدل و داد برقرار خواهد كرد. خدايا تو خود گواهي، زماني كه به اين حقيرسرا پا تقصير مأموريت داده شد كه به جبهههاي نور عليه ظلمت بروم، چگونه شوق، تمامي وجودم را گرفت، چون مدتها بود كه در انتظار چنين روزي به سرميبردم. خدايا شكرگزارم كه كه به من لطف نموده و اين لياقت را به من دادي كه در جمع رزمندگان اسلام و به دنبال سرآنان همچون سگ اصحاب كهف دوان دوان باشم. اضافه مي كنم خدايا، استواري قدمم، صميميت قلبم، حركت اعضاي بدنم ثابت مي كند كه اين شوق و علاقه به جبهه فقط و فقط براي رضاي تو بود و با آگاهي كامل و با شناخت به تو بود كه در اين راه قدم نهادم. خدايا خونم بر اين اقرار شهادت مي دهد.
اي عزيزاني كه هر روز پيكر به خون غلتيدهي شهيدي را به خاك مي سپاريد با شما سخن دارم؛ سخن نه از زبان بلكه آكنده از دلي پردرد، خداوند بزرگ دوستان و اوليا خود را آزمايشي سخت نمود و در تاريخ نمونههاي زياد داريـم، پيامبـر(ص) آن همه جنگها (شعب ابي طالـب) و حضرت ابراهيم با (قرباني و رنج فرزند خود اسماعيل) و امام حسين(ع) سرور شهيدان ( صحراي كربلا واسارت اهل و بيت ) امروز خداوند بزرگ به شما عنايت نموده وشما را در صف اين بزرگان قرار داده؛ امروز روز آزمايش الهي است، روزي است كه بايد همچون پيامبر(ص) و همچون ابراهيم(ع) و حسين(ع) از آزمايش الهي خوب به در آمد.
امروز و فردا هوا طوفاني مي شود و آب از زمين و آسمان مي جوشد و همه و همه در هلاكت هستند به جز آنان كه از كشتي امام يعني در خط او هستند. اي ملت عزيز امروز آزمايش شما كمتر از آزمايش ظهر عاشورا نيست، ببينيد ياران حسين(ع)، آنان چگونه فداكاري نمودند مگر شما بر اين عقيده نيستيد كه حسين(ع) تنها فرزند شيرخوار خود، علي اصغر را قرباني نمود، مادران عزيز، شما اسارت زينـب(س) را نشنـيدهايد، مگر صبر و مقاومت امام چهارم(ع) براي شما بيان نشده است؟ بياييد اينگونه باشيم. هر چند نزد خدا عزيزترباشي بدان كه آزمايشت سختتر است.
دنياي زر و زور، دنياي شرق و غرب آمريكاي گرگ صفت و يارانش و شوروي روبه صفت ودوستانش، همه و همه چشم طمع به مال و ناموس همهي ما دوختهاند. اگر همچون امام، همه مردانه به ميدان بياييد كه بحمدالله آمدهايد، آنها هيچ غلطي، همان طور كه امام عزيزمان فرمودند نميتوانند بكنند و اما اگر خداي نكرده كوتاهي كرديد، دست به اختلاف زديد به جاي خدمت و ايثارگري دنبال منافع خود خود رفتيد، به جاي اخوّت و برادري با هم ستيز كرديد و به جاي رفتن به جبهه و نبرد، در شهر با هم به نبرد پرداختيد، بدانيد كه شكست از آن شماست و ذلّت و خواري انيس و مونس شما خواهد شد.
چشم تمام ملّت محروم، از محرومان خود ايران گرفته تا لبنان و افغان، حتي خود مسلمانان آمريكا و شوروي همه وهمه به شما دوخته شده، سخنان امام را جامهي عمل بپوشانيد و با جان و دل بپذيريد كه اگر اين طور نباشد به خدا قسم نسل آينده كه مي آيد نفرين برشما خواهد كرد.
اگر امـام عزيـز مي فرمـايند رفتن به جبـهه واجب كـفايي اسـت به جبهه برويم و براي خود توجيه نكنيم. پيروزي بستگي به ايثار و جوانمردي شما دارد، اگر دنيا روي شما حساب باز كرده و اگر ابرقدرتها از شما هراس دارند، براي اين است كه شما با هم بوده و از شهادت نهراسيدهايد و اينجاست كه خداوند بزرگ صريحاً ميفرمايد : «وَلَّوِ اْسْتَقامُواْ عَلَي اْلطَرِيقَهِ لَاَسْقينْاهُم ماءً غَدَقاً.» (سورهي جن آيهي 16)
و اگر به راه راست و طريقت حق استقامت ورزيد، درهاي بركت خويش را به روي شما خواهم گشود و از سر چشمهي فيض خود سيرابتان خواهم كرد.
و اما درآخر سخني چند با پدر و مادرم و برادران سپاه و دوستانم دارم:
پدر و مادر مهربانم؛ خوب مي دانم كه فرزند خوبي براي شما نبودم و در زندگي كوتاهم نتوانستم خدمتي براي شما انجام دهم، اما از شما ميخواهم كه خدا را شكرگزار بوده و براي بخشش من دعا كنيد و افتخار كنيد كه درخطّي حركت نمودم كه مورد رضايت حق تعالي، ان شاالله بوده و هست. از برادرانم مي خواهم كه اسلحهي مرا بر دوش گرفته و گوش به فرمان امام عزيز باشند و همچنين ] از[ خواهران عزيزم مي خواهم كه زينب وار، صبر پيشه كرده و پيام رسان خون شهدا باشند.
و اما همسر مهربانم و دو طفل عزيزم كه ثمرهي زندگي من بوده ايد از شما تقاضا دارم كه در خط امام عزيز باشيد و راه حسين(ع) را ادامه دهيد و از شما تقاضا دارم كه فرزندانم را خوب تربيت كنيد و آنها را با قرآن آشنا سازيد وگاه گاهي قصهي جبهه رفتن پدرشان و شهادت من را براي آنها تعريف كنيد تا فرزندانم بدانند پدرشان براي چه به جبهه رفت و براي چه به شهادت رسيد تا روح شهادت طلبي در آنها زنده شود و نفرت و كينهي دشمنان خدا در دل آنها باشد و بر اين اصل پايدار بمانند كه: «هيهات من الذله.»
برادران سپاه، اي عزيزان، اگر بندهي حقير مدتي با شما بودم و خداي نكرده عملي از بنده سر زده كه در شأن پاسدار نبوده و از دستم ناراحت شدهايد براي من طلب عفو و بخشش از خدا كنيد و بعد برادران عزيز، امروز بعد از روحانيت عزيز، مردم به شما اعتماد دارند نكند خداي نكرده عملي از شما سر زند كه باعث لكّه داركردن انقلاب و از بين بردن خون شهدا باشيد، هر چند كه تا به حال آزمايش خود را داده و به ياري خدا سرافراز بودهايد، اما شيطان دست بردار نيست مواظب خودتان باشيد.
اگر بنده به كسي بدهكار بودهام كه تا به حال موفّق به پرداخت آن نشدهام مي خواهم كه مرا ببخشد و از اموالم به او پرداخت كنيد.
1ـ براي من دو سال نماز بخوانيد يا از اموالم خرج كنيد، يا دوستان و برادران بخوانند.
2ـ براي من سه ماه روزه بگيريد.
3ـ از اموالم پنج هزارتومان به عنوان ردّ مظالم به كسي كه اجازهي دريافت دارد بدهيد.
4ـ بقيهي مال و داراييم را طبق قانون شرع اسلامي بين عيال و فرزندانم تقسيم كنيد.
5 ـ خمس و زكات خود را تا اين تاريخ پرداخت نموده و بدهكار نمي باشم. ان شاالله
خدايا تو را به حسين بن علي(ع) قسم مي دهم كه از گناهانم در گذر. به اميد پيروزي اسلام بر كفر جهاني.
زنده باد پيروزي. سلام بر شهادت
محمّد صالح 64/12/15
صالح به جهان چنان حسين آمد و رفت
آن زينت گردان حنين آمد و رفت
چون خار فرو شدی به چشم دشمن
افسوس که آن نور دوعين آمد و رفت