کد: 318
نام ونام خانوادگی : محمدرضا کیانی نژاد
نام پدر : میرزا علی آقا
تاریخ تولد : 19 آذر 1335
سن : 30 سال
تحصیلات : فوق دیپلم
شغل : معلم
استان :
شهرستان : استهبان
بخش : استهبان
ارگان اعزام کننده : بسیج
یگان : لشکر 19 والفجر
عملیات :
مسئولیت در جبهه :
حضور در جبهه : 136 روز
تاریخ شهادت : 29 آبان 1365
محل شهادت : اهواز
کد: 318
نام ونام خانوادگی : محمدرضا کیانی نژاد
نام پدر : میرزا علی آقا
تاریخ تولد : 19 آذر 1335
سن : 30 سال
تحصیلات : فوق دیپلم
شغل : معلم
استان :
شهرستان : استهبان
بخش : استهبان
ارگان اعزام کننده : بسیج
یگان : لشکر 19 والفجر
عملیات :
مسئولیت در جبهه :
حضور در جبهه : 136 روز
تاریخ شهادت : 29 آبان 1365
محل شهادت : اهواز
مکان قبر مطهر
زندگی نامه شهید عزیز محمدرضا کیانی نژاد:
حكايت مردان خدا هماره چون جويباران در دل زمان جاري است و فروغ تابناك زندگي شهدا، چراغِ روشني برافروزي است براي آيندگان.
وجود نوراني «محمّدرضا» در يك روز خزان زده و سرد تابيدن گرفت و گرمابخش خانهاي گرديد كه همه تولد او را به انتظار نشسته بودند.
روح خداجوي او خيلي زود جادهي سعادت و خوشبختي را يافت و از كودكي دل به مسجد سپرد و لبهاي روزهدارش تشنگي و عطش را تجربه كرد. وي كه از هوش و استعداد زيادي برخوردار بود. در مدرسه از بهترين دانشآموزان كلاس به شمار ميرفت. پس از اخذ ديپلم، در دانشسراي شيراز قبول شد. پس از تلاش و زحمت بسيار، معلّمي گرديد دلسوز و فداكار، كه شمع وجودش در راه تعليم و تربيت قطره قطره آب شد و در اين راه منشأ خدمات بزرگ و ارزندهاي گرديد. او در روستاها به افراد بيبضاعت و كم درآمد كمك و خدمت بسياري كرد.
محمّدرضـا در روزهـاي پـرجوش انقلاب اسلامي مجـاهدتهـاييبيوقفه داشت و چون در آن دوران، مردم با كمبود مواد سوختي روبرو بودند او براي تقسيم نفت در بين مردم بسيار تلاش ميكرد. از نيروهاي فعال و مذهبي در دوران قبل از انقلاب اسلامي و از شاگردان ممتاز مكتب «شهيد مظلوم حجهالاسلام فقيهي» بودند و در اين راستا و همچنين فعاليت در كتابخانه ولي عصر(عج) همدوش با ساير نيروهاي انقلابي زحمات زيادي متقبّل شدند به ويژه در ايام نيمه شعبان.
در آن روز كه ايران دلي خسته از جنگ تحميلي داشت و مادران در هلهلهي اشك و درد، جوانانشان را بدرقهي جبههها ميكردند، محمّدرضا هم ديگر تاب ماندن نداشت با اولين گروه بسيجيان كه به جبهه اعزام شدند همراه شد و به ديار لالهرخان پا نهد، در برابر دشمنان دين و قرآن قدعلم كرد.
او چند بار به جبهه رفت و هربار، عاشقتر از قبل راهي ميشد. مادرش ميگويد: «هنگامي كه براي آخرين بار از خانه بيرون رفت تا به جبهه برود، به ماشين نرسيده بود و دوباره برگشت. اما فرداي آن روز، صبح پس از خواندن نماز با وجود اينكه دخترش بيمار بود، خداحافظي كرد و راهي جبهه شد.»
وي كه ديرسالي بود در حسرت پروازي عاشقانه ميسوخت، در سرزمين خونين «اهواز» بر اثر بمباران دشمن پيكرش به خون نشست و عرصهي خاك را تا بيكران قدس ملكوت درنورديد و در جوار رحمت خداوندي آرميد.
منبع: کتاب کوچ آئینه ها